جدول جو
جدول جو

معنی لسان الثعل - جستجوی لغت در جدول جو

لسان الثعل
(لِ نُثْ ثُ عَ)
نبات کثیرالفروع مربع طویل الاوراق فیه خشونه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لسان الثور
تصویر لسان الثور
گاوزبان، گیاهی بیابانی با برگ های درشت و دراز شبیه زبان گاو، ساقه های درشت و پوشیده از پرزهای زبر و گل های کوچک به رنگ بنفش که در اردیبهشت و خرداد باز می شود و در طب کاربرد دارد، گل گاوزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لسان الحمل
تصویر لسان الحمل
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
(لِ نُلْ حَ مَ)
زبان بره. آذان الجدی. (بحرالجواهر). نباتی است دوائی، ای سری قوم. (مهذب الاسماء). نباتی است قابض و مجفف. بارتنگ. بارهنگ. گیاهی است برگش مشابه به زبان بره. تخمش را به فارسی بارتنگ گویند. برای دفع اسهال نافع است. (غیاث). بردوسلام. خرقوله. (بحر الجواهر). ذنب الفاره:
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او.
خاقانی.
صاحب اختیارات بدیعی گوید: نباتی است مانند زبان بره به شیرازی آن را ورق بارتنگ خوانند وآن دو نوع بود بزرگ و کوچک و ورق نوع کبیر بزرگتر بود و جوهر وی مرکب بود از مائیه و ارضیه. بمائیه مبرد بود و با رضیه قابض و سودمندتر آن بزرگ تر بود که تازه بود طبیعت آن سرد و خشک است در دوم ورق وی قابض و رادع بود، منع سیلان خون بکند و خشکی وی نه لذاع بود اصل وی چون از گردن صاحب خنازیر بیاویزند نافع بودو وی ورمهای گرم و شری و خنازیر و آتش فارسی و دأالفیل و صرع و نمله و سوختگی آتش را نافع بود و آب ورق وی قلاع را مفید بود و شیافات چشم را چون بوی بگدازند سودمند بود گویند که تب غب را نافع بود و آب ورق وی چون بیاشامند از اصل وی سه عدد در چهل و پنج درم شراب ممزوج کرده و گویند در تب ربع چهار عدد. اصل وی بر گزیدگی سگ دیوانه نهادن نافع بود و گویند مضر بود به سپرز و مصلح آن مصطکی و سلیخه بود و بدل آن ورق حماض بستانی بود. حکیم مؤمن در تحفه گوید: به فارسی بارتنگ و به ترکی ’باغ یرپاغی’ نامند و از جنس مرماخور است و صغیر و کبیر میباشد صغیر او را برگ کوچک و باریک و ملاست بیشتر و ساقش پراکنده و مایل به طرف زمین و گلش در طرف ساق و زرد و تخمش سیاه و کوچک و ساق قسم کبیر او به دستور (؟) پراکنده و مایل بسرخی وقریب به ذرعی میشود و تخمش ریزه تر از تخم صغیر و گلش مانند او و بیخ هر دو سست و با زغبت و نهایت سطبری آن تا بقدر انگشتی و منافع کبیر زیاده بر صغیر و ازمطلق آن مراد صغیر است. در دوم سرد و خشک و برگ و تخم او الطف و جالی و رادع و قابض و مقوی جگر و مفتح و حابس نزف الدم جمیع اعضاء و پختۀ برگ و بیخ او با نمک و سرکه و عدس رافع اسهال دموی و عصارۀ او مسکن تشنگی و جهت فساد هضم و دق و سل و نفث الدم و سدۀ سپرز و جگر و ضعف آن و سدر و صرع و تبهای حاره و ربو و جوشش دهان و لثه و قرحۀ ریه و قئی الدم و سدّۀ گرده و حرقهالبول و سیلان حیض و خون بواسیر و ضماد و ذرور او جهت التیام زخمها و ورم آن و سوختگی آتش و داءالفیل و قروح خبیثه و ساعیه و آکله و نار فارسی و قطور آب او جهت درد گوش حار و امراض چشم و حمول او جهت درد رحم و اختناق آن و نواصیر و ضماد برگ او منقی چرک زخمها و التیام دهنده تازۀ آن و رادع اورام حارّه و شری و با نمک رافع سمیت زخم سگ دیوانه گزیده و با سفیداب جهت باد سرخ و مضمضۀ طبیخ او و طبیخ بیخ آن جهت امراض دهان نافع و گویند مضر ریه است و مصلحش عسل و عصارۀ او مضر سپرز و مصلحش مصطکی و قدر شربت از آب او ده مثقال تا نیم رطل و بدلش حماض بستانی است و گویند بالخاصیه سه عدد بیخ چون او را با چهار وقیه شراب ممزوج به آب بنوشند رافع تب غب و چهار عدد آن رافع ربع است و تخم او در افعال مانند عصارۀ آن و بودادۀ او قابض و مغری (؟) و مقوی امعا و رافع زحیر و قدر شربتش تا سه درهم است و عرق بارتنگ در تقویت قوّت ماسکه بیعدیل و در سایر افعال خفیف تر از عصارۀ اوست - انتهی. ابوریحان بیرونی در صیدنه آرد: لسان الحمل ’اورباسیوس’ گوید به لغت رومی ارنغلوسن و اوروطوس و بلاطنین هم گویند و بسریانی لسانا امرا و به پارسی هرگوش و خرگوش خوانند و در منقول آورده که به یونانی ارتوغلوس گویند و گویند که ارنو به لغت ایشان بره را گویند و غلوس زبان را و به زبان لطینی اورا بلنطینی گویند و آن نوعی است از انواع نبات اسبغول جز آنکه برگ او از برگ اسبغول درازتر بود. ’دوس’ گویدآن دو نوع است آنچه مقدار او بزرگتر است نفع او بیشتر. طبری اذن الحمل ذکر کرده است و ظاهر است که مراد نبات اذن الحمل یا نبات اسبغول است. ’ص اونی’ گوید سرد و خشک است در دوم و اورام حاد را بنشاند و سوختگی آتش را نافع بود درد گوش گرم را سود دارد و قروح امعا را مفید بود و این منافع در تخم او زیاده بود اسهال صفراوی را دفع کند و نزف الدم را مفید بود و نواصیرو قروح خبیثه را نافع بود و اگر بیخ او را در آب بپزند و به آن مضمضه کنند درد دندان را تسکین دهد و بیخی که پخته باشد در معالجۀ گرده و جگر سودمند بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). ضریر انطاکی در تذکره گوید: نبت معروف و کانه فی الحقیقه ضرب من المرماخور کبیر و صغیر کلاهما اصفرالزهر حبه کالحماض غض عریض الورق لطیف الزغب بارد یابس فی الثانیه ینفع من الدق والسل والربو و نفث الدم و قروح الفم و الرئه واللثه و الطحال و الکلی وحرقه البول والنزف شربا والاورام طلاء و القروح ضماداً و ذروراًو یلحم و یجلو و یمنع الصرع و حرق النار و داءالفیل و سعی النمله و انتشار الاواکل والنار الفارسیه و الحمیات و مطلق السدد و ضعف الکبد مطلقاً و اوجاع الاذن قطوراً والعین مع ادویتها و النواصیر و الارحام فرزجهو هو یضرالرئه و یصلحه العسل قیل و الطحال و یصلحه المصطکی و شربته من اوقیه و نصف الی نصف رطل و من بزره مثقال. و من خواصه ان تعلیقه ینفع الخنازیر و شرب ثلاثه اضلاع (؟) منه لحمی الغب و اربع و للربع - انتهی. لسان الحمل الصغیر، آذان الشاه. (ابن البیطار). لسان الحمل الکبیر. بارتنگ. بارهنگ. آذان الجدی
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ)
زبان حال. مادل علی حاله الشی ٔ او کیفیته من ظواهر امره فکانه قام مقام کلام یعبر به عن حاله فلم یفتقر معه الی کلام یقولون نطقت لسان الحال بکذا. (اقرب الموارد). قال اﷲتعالی: ماکان للمشرکین ان یعمروا مساجداﷲ شاهدین علی انفسهم بالکفر. (قرآن 17/9) ، ضروره انهم لم یشهدوا علی انفسهم بالسنتهم و انما شهدوا بالسنه احوالهم
لغت نامه دهخدا
(لِ نُثْ ثَ)
گاوزبان وآن گیاهی دوائی باشد. نباتی است مفرّح، گرم و تر. بوغلس. گل گاوزبان. حمحم. کحیلاء. کحلاء. (منتهی الارب). کحیلاء یا شنجار که نباتی است. (از المنجد). حکیم مؤمن گوید: لسان الثور، به فارسی گاوزبان نامند. برگ نبات او با خشونت و سطبر و مایل به سیاهی و مفروش بر زمین و بر روی آن نقطه های سفید شبیه بخار و زغب دار و ساقش قریب به ذرعی و مزغب و شاخهای او با زغب و باریک و سفید و گلش لاجوردی به شکل گل انار و تخمش مستدیر و لعابی و در جبال دارالمرز کثیرالوجود است و قسمی که در اصفهان و بعضی بلاد گاوزبان میدانند مرماحور است و گل او لاجوردی و کوچک و مدور میباشد. در اول گرم و تر و قوتش تا هفت سال باقی است گل او الطف و جمیع اجزای او مفرّح و مقوی اعضای رئیسه و حواس و مسهل مرّهالسودا و صفرا و جهت امراض سوداوی و سرسام و برسام و جنون و مالیخولیا و خفقان و خشونت سینه و سرفه و ضیق النفس و نیکویی رخسار و سنگ مثانه و یرقان و تقویت حرارت غریزی مؤثر و مضر سپرز و مصلحش صندل و قدر شربت از آبش تا چهار وقیه و از جرم او ده درهم وبدلش به وزن او ابریشم محرق و چهار دانگ آن پوست ترنج است. و چون از آب او و آب سیب و آب مویز شراب ترتیب دهند ده مثقال آن تفریح به حد یک رطل شراب میکند بدون ازالۀ عقل. و دو درهم گل او با یکدرهم طین ارمنی و دو درهم شکر رافع خفقان است و عرق گاوزبان جهت امراض سوداوی مفید و در سایر افعال ضعیف تر و قدر شربتش سی مثقال است و برگ سوختۀ او جهت قلاع اطفال و سستی بن دندان و حرارت دهان مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صاحب اختیارات بدیعی گوید: حشیشی است که به پارسی گاوزبان گویند و گویند نوعی از مرو است و بهترین آن شامی بود یا خراسانی ورق وی غلیظ بود و بر وی نقطه ها بود و طبیعت آن گرم و تر بود و گویند نزدیک به اعتدال بود و در وی سردی اندک بود و تر بود در آخر درجۀ اول و آنچه خشک بود رطوبت آن کمتر بود و گویند سرد و تر بود در سوم سوختۀ آن قلاع کودکان زایل کند والتهاب دهن ساکن کند و وی مفرح دل بود و مقوی آن و خفقان و علت سوداوی را نافع بود چون با نبات بپزند وگویند مضر بود بسپرز و مصلح آن صندل سرخ بود و بدل آن به وزن آن ابریشم سوخته و چهار دانگ وزن آن پوست اترج و گویند بدل آن بادرنج بویه و هندبا و گویند مصلح آن هلیلۀ پرورده است و بدل آن دو وزن آن پوست اترج است. ابوریحان بیرونی گوید: لسان الثور بسریانی لساناثورا گویند و به یونانی بوذااغلاس و فسیورا و به پارسی زبان گاو گویند. نبات او را برگهای پهن باشد و درشت. ’به’ گوید آن گیاهی است که برگهای او پهن باشد بشبه برگ مرو و درشت باشد و بر اطراف برگ همچنان دندانها باشد که بر پای ملخ بود و رنگ او میان سبز و زرداست ’دوس’ گوید برگ او گسترده بود و درشت بود و رنگ او سیاه بود و هیأت او خرد باشد و به زبان گاو مشابه بود و از خواص او آن است که چون در شراب بخورند نشاط زیاده کند ’ص اونی’ گوید گرم و تر است اندوه ببرد و نشاط انگیزد و اگر با شراب بخورند خفقان را سود دارد و جملۀ علتهای سوداوی را زایل کند قلاع را و سرفه و درشتی سینه و گلو و خشکی قصبۀ شش را چون با عسل بهم بیامیزند و بخورند مفید است و برگ او درشت بودو پهن. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). ضریر انطاکی در تذکره گوید: بالیونانیه بوغلص و الفارسیه گاوزبان. نبت ربیعی غلیظ الورق خشن حرش الی السواد یفرش علی الارض و ساقه مزغب بین خضره و صفره کرجل الجراد و اصول فروعه دقاق بیض و فی وجه الورق نقط بیض ایضاً کبقایاشوک او زغب یرتفع من وسطه ساق نحو ذراع فیه زهر لازوردی یخلف بزرا مستدیرا لعابیا یبلغ بحزیران و یدخر آخرالجوزاء و تبقی قوته سبع سنین و موضعه جبال فارس و ذروات جزیره الموصل و یقال ان الذی یستعمل بدله فی غیر هذه البلاد هوالمرماخور و کانه کذلک و هو حار رطب فی الاولی او بارد شدید التفریح والتقویه للرئیسه والحواس جمیعاً و یسهل المرتین فینفع بذلک من الجنون و الوسواس والبرسام و المالیخولیا و اوجاع الحلق و الصدر و الرئه و السعال واللهیب و رماده من القلاع و امراض اللثه ذروراً و یکون من عصیره و عصیر التفاح والزبیب شراب. نقل فی الخواص ان اوقیه و نصفا منه تعدل رطلا من الخمر الخالص فی شده التفریح مع حضورالذهن و بالطین الارمنی یمنع الخفقان و ینعش القوی الغریزیه و یزیل الیرقان و الحصی و یصفی اللون و هو یضرالطحال ویصلحه الصندل و شربه مائه اربع اواق و جرمه عشره دراهم و بدله مثله ریباس و نصفه سنبل و ربعه اسارون
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ اِ بِ)
حکیم مؤمن گوید: غیر رعی الابل است. نباتش مابین گیاه و درخت و پرشاخ و پراکنده و مربع و مایل بسفیدی و برگش شبیه به برگ به و از آن درازتر و عرضش کمتر و با زغب نرمی سفید و ثقیل الرائحه مایل بخوبی و ثمرش زرد مایل به پهنی و منبت او زمینهای درشت. در دوّم سرد و خشک و نزد بعضی گرم است مجفف قروح ظاهر و باطن است شرباًو ضماداً. و رافع سم شفنین بحری و طبیخ برگ و شاخ او مدر حیض و بول و مخرج جنین و رافع لکنت زبان و با حنا سیاه کننده موی و ذرور او جهت التیام جراحات و تنقیۀ خبیثۀ آن و استنجا به آب مطبوخ او مسکن حکۀ فرج و مقعد و ذکر و آب پختۀ او با عناب و مویز مفتح سدد و رافع التهاب و مضرّ گرده و مصلحش صمغ و قدر شربت از آب او دو وقیه و از جرم او تا سه درهم است و چون هفتاد مثقال او را با هفتاد رطل آب انگور شراب تربیب دهند جهت قرحۀ گرده و مثانه و نفث الدم و سرفه و سستی عضل و احتباس حیض نافع و قدر شربتش تا یک رطل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به الالسفاقن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لسان الحمل
تصویر لسان الحمل
زبان بره خرگوشک بزوشه جرغول جرغون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان الحال
تصویر لسان الحال
زبان دم زبان حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان الثور
تصویر لسان الثور
گاو زبان از گیاهان فریر گاو زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان الایل
تصویر لسان الایل
زنگی دارو زنگی دارو
فرهنگ لغت هوشیار